رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

رادین در شبهای قدر

سلام گل من بالاخره شبهای قدر هم تموم شد. شب ١٩ خاله مهسا اومد پیشمون و هر کاری کردیم تا اول تو خوابت ببره بعد ما مراسم انجام بدیم.تو همکاری نکردی یعنی یکساعتی خوابیدی اما بیدار شدی. همه چراغها را خاموش کرده بودیم و خودمون را هم به خواب زده بودیم تا تو بخوابی اما.......... تا ساعت ٣ بیدار بودی تا بالاخره رو سجاده من خوابت برد. شب ٢١ دیگه خاله مهسا نیومد پیشمون گفت رادین نمیذاره مراسم انجام بدیم.تو باز هم سر ناسازگاری بلند کردی و تا ١ بیدار بودی و ما زیر نور شمع نماز و دعا خوندیم.   شب ٢٣ -تلافی تموم دو شب گذشته را در آوردی و ساعت ١٠ شب خوابیدی اما...... ساعت ٧  صبح ...
31 مرداد 1391

27 مرداد

سلام عزیزم الان داری با بابا بازی میکنی تا بلکه من بتونم دستی به کامپیوتر بزنم. عاشق کامپیوتری وقتی میبینم ساکتی و صدات نمیاد مطمئن میشم پای لپ تاپی و در حال خرابکاری. دیروز خاله فروغ اینا با دایی افطاری اومدن خونه خاله مهسا،البته قرار بود بیان خونه مامانی اما از آنجا که همیشه ٥شنبه و جمعه ها آب قطعه،تصمیم گرفتیم بریم خونه خاله مهسا. دیروز ساعت ٣ عمو سعید اومد سراغمون و ما را برد خونه خاله. تو هم نامردی نکردی  و با غذا خوردنت اذیتم کردی اساسییییی.از صبح تا شب لب به غذا نزدی.البته آب دهانتم چند روزیه که زیاد شده احتمالا بازم پروژه دندون درآوردنه. شب با کمک خاله فروغ و پانی و مهسا یکم آب مرغ و هوی...
31 مرداد 1391

25 مرداد- 1-2-3

سلام عشقم امروز بالاخره تونستی 3-4 قدم بدون کمک راه بری.............. وای که من بال در آوردممممممممم................................... خدایا شکرت................................................................. خدایا......به خودت میسپارمش.....خدایا در پناه خودت.... مهربانم دستهایت را باز کن...کودکم در آغوش امن تو باشد من خیالم راحت تر است.... ...
25 مرداد 1391

17 مرداد

سلام گلم امشب شب ١٩ رمضان و شب احیاست.قراره خاله مهسا هم بیاد پیش ما. الان ساعت ٥ عصره و تو بالاخره خوابیدی.از ساعت ٣:٤٥ بردمت تو اتاق و کنارت خوابیدم و تو اونقدر تکون خوردی و با دست و پات کوبیدی به سر و صورت من.حالا اون وسط من واسه چند لحظه خوابم میبرد و با مشت و لگد تو از خواب میپریدم.تا بالاخره الان خوابت برد. امروز ناهار واست ماکارونی درست کردم چه عجب خوردی.دو سه روز بود که دیگه هلاکم کردی از بس بد غذا شده بودی.منم روزه بودم حسابی عصبی شده بودم. دیروز عصر با خاله مهسا بردیمت پارک. پاهاتو تو چمن نمیذاشتی و به چمن میگفتی مو بعد هر بچه کوچکی که میدیدی از دور بوسش میکردی.قربونت برم اینقدر مهرب...
20 مرداد 1391

22 بهمن-39 روز تا تولد و در آوردن سومین دندان....

سلام عزیزترین پسرم تا تولدت فقط 39 روز مونده............. ضمنا امروز سومین مروارید هم تو دهن خوشگلت جوونه زد. مبارکت باشه عزیزم اونم دندان کنار نیش بالا(سمت راست) امروز تو اینترنت دنبال مدل کیک واسه تولدت بودم.هفته پیش با خاله مهسا رفتیم نمایشگاه اسباب بازی و برات تن پوش فیل خریدم تا روز تولدت بپوشی. عزیزم: چقدر بهت عادت کردم نمی دونم این چند سال را بدون تو چطوری زنده بودم و زندگی میکردم..... مگه زندگی بدون تو ممکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چند روز پیش با توجه به مخالفتهای من اما با اصرار زیاد خاله مهسا از ساعت 12 ظهر تا 5 بعداز ظهر تنهایی رفتی خونه خاله.وای که چقدر وا...
20 مرداد 1391

13 مرداد

سلام عزیزم پسرم امروز 14 رمضان و ما همچنان در حال روزه گرفتنیم.اصلا از خونه بیرون نمیرم.نزدیک افطار هم که دیگه جنازه ام. اما بازم میگذره. تعجب میکنم چطور دو سال پیش با اینکه تو ،تو دلم بودی(البته من هنوز نمیدونستم) روزه میگرفتم اونم بدون سحری و تموم 30 روز رمضان این روزا خیلی سعی میکنی خودت سرپا بشی و راه بری اما هنوز تسلط نداری.دیروز دستت به من بود و وایستاده بودی و داشتی با آهنگ تلویزیون میرقصیدی که یکهو خودتو ول کردی و افتادی زمین من سریع سرت را گرفتم تا به پایه های میز نخوره اما دندونت لب بالاتو زخم کرد.بمیرم برات که تا دیدمت لبت پر از خون بود. الانم بالای لبت یکم ورم داره .هر وقت میبینمش اعصابم بهم میریزه. ...
17 مرداد 1391

10مرداد-11رمضان

سلام پسرم امروز 11امین روز ماه رمضانه.اونم تو این گرما خیلی سخته.البته اگه بیرون نریم راحتتر میشه کنار اومد. جمعه 30 تیر ناهار رفتیم خونه خاله یلدا دختر خواهراشونم چون عاشق توان،اومدن خونه یلدا جون واسه دیدن تو.تو هم اونقدر شیطونی و شیرین زبونی کردی که وقتی برگشتیم خونه از خستگی خوابت برد. شنبه هم بابا آمد اراک سراغمون. یکشنبه هم با مامانی افطار رفتیم خونه مامان بزرگت اینا.زهرا هم بود و تو بازم کلی شیطونی کردی. دوشنبه ساعت 7 هم راه افتادیم به سمت تهران. الانم تو خوابی منم از فرصت استفاده کردم که بیام و وبلاگتو آپ کنم. به سی دی میگی دی دی و تا سی دی پیدا میکنی سریع میبریش بذاریش داخل دستگاه. ...
12 مرداد 1391

21 تیر-

سلام گلم این چند روز که اومدیم اراک حسابی بهت خوش گذشته،همش یکسره یا د د ایی یا پیش خاله ها جمعه گذشته رفتیم خونه مامان بزرگت ناهار اونجا بودیم با عمو معین خوبی و حسابی تحویلش میگیری اما هنوز با عمو مسعود غریبی میکنی. عصر خاله فرزانه و خاله اکرم بابایی و مهسا دختر خاله بابا اومدن خونه مامان بزرگ.مهسا جون تازه نامزد کرده.من و خاله فرزانه هم اصرار کردیم مراسم چادر برون بگیرند .گفتیم دلمون جشن میخواد. شنبه دوستهای مامانی اومدند ملاقات مامانی .دختر دوست مامانی اسمش ندا بود.تو هم خیلی راحت صداش میکردی و میگفتی دودا یکشنبه بعدازظهر هم با بابا رفتیم بیرون دنبال پوشک برای جنابعالی اما مولفیکس هم گرون شده هم پیدا نمی...
4 مرداد 1391

14 تیر-رادین اومد اراک

سلام عزیزترین گلم کلی اتفاقات این چند روز افتاد اما نتونستم زودتر برات بنویسم. اول اینکه خدارا شکر حالت خوب شد.وای اون 4 روزی که حال نداشتی هیچی نمیخوردی با قطره چکان شیره گوشت میریختم تو دهنت اونم به زور و با گریه کردن های تو.و اصلا هم دوست نداشتی رو زمین باشی باید بغل بودی اونم فقط بغل من. به دکتر گفتم کلا اشتهای پسرم کمه یک شربت واست تجویز کرد که کلی داروخونه گشتم تا بالاخره پیدا کردم همه میگفتن تموم شده و دیگه هم وارد نمیشه.شربت wellkid منم از اون داروخونه دو تا برات خریدم که لااقل تا دو ماه بخوری. اول تیرماه بود که متوجه شدم 11 امین دندونت هم جوونه زدن.اولین دندان آسیا پایین سمت چپ.تا حالا سه تا دندون...
4 مرداد 1391
1